بسم رب الرفیق

مادربزرگ نشسته بود روی مبل و جوراب هاش رو گرفته بود دستش. چشمش که به من افتاد گفت: سیدجان!  _دو سه سالی هست که دیگه حافظه ش خوب کار نمیکنه و به همین سید اکتفا میکنه_ بیا کمکم کن جورابامو پام کنم.
میشینم روی زمین روبروش، پاهاش رو میزارم روی پام و جورابای مشکیش رو پاش میکنم. پاها همون پاهای کوچک و تپل قبلیه ولی ورم کرده. دیگه قادر نیست خم شه و خودش جوراب هاشو پاش کنه.
هنوز جوراب دوم رو کامل نکشیدم بالا که انگار چیزی یادش میاد و خیلی جدی میپرسه: اگر یکی جوراب طوسی بپوشه ایراد _از نظر شرعی_ داره؟! هنوز حرفش تموم نشده مادرم از توو آشپزخونه میگه: یه کیف و کفش یه جایی دیده خوشش اومده و میگه با جوراب سِت بشه قشنگ میشه! میزنم زیر خنده.
مادربزرگ میگه: نه حالا واقعا مشگل داره؟ میگم نه حاج خانوم! شما جورابم نپوشی مشگلی نداره و دوباره میخندم؛ میره توو فکر! چند لحظه بعد، همین طور که سرش پایینه، آهسته و جدی میگه: نه! اشگال داره!
+
دلم برای مادربزرگم تنگ خواهد شد. برای اینکه جلوش بشینم و جوراب پاش کنم. برای ایمانی که داره. بنظرم فرق ایمان من بزرگ توو همینه که ایمان من برای مردمه و ایمان مادربزرگ برای خودش!


پ.ن
بعد انکار تو دیگر نه چرا داشت، نه چون!

فاضل نظری

او را خود التفات نبودش به صید من

عقل من گرچه به جز چون و چرا هیچ نداشت

حسینی بمان و حسینی بمیر

جوراب ,میگه ,رو ,ایمان ,توو ,مادربزرگ ,ایمان من ,میگه نه ,و جوراب ,نداره و ,مشگلی نداره

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایماب شاپ راز و رموز مدرسه ی بانشاط ما Vistabest حفاظ های ساختمانی دانلود جزوه اقتصاد دهم انسانی Mr fenj HotFaz فن پیچ طرفداران محسن چاوشی استار۶۹ ☆ وبلاگ سیسی گرل - sisi movies ☆